کار بزرگ «آین رند» در قرن بیستم این بود که توانست بار دیگر مفهوم حق و مالکیت را به اخلاق و سیاست ارسطویی برگرداند و اعلام کند که حقوق فردی، چیزی بیش از دغدغههای حقوق بشری فلسفه سیاسی مدرن است.
ارسطو طبق این اصل که “غایات خیر همان نتایجی هستند که از رعایت صحیح صور معقول پدید میآیند”، توانست اخلاقیات فردگرایانه خود را در چهارچوب عملیِ سیاست نیز توجیه کند تا پایه گذار اولین نظریه لیبرالیسم در جهان غرب باشد.
آین رند نیز طبق همین اصل در این صدد بود که نشان دهد با توجه به طبیعت انسان که برای پیشرفت، تکامل و لذت بردن از زندگی خود نیاز به آزاد بودن دارد، کارکرد صحیح یک جامعه و تحقق غایات خیر آن در گرو تامین ازادی های فردی است؛ رسیدن به این واقعیت و حفظ آن نیازمند نوعی معرفتشناسی عینی است که در تقابل با معرفتشناسی صرفا ذهنی یا تماما ذاتی قرار میگرد، آین رند روش فلسفی خود را «آبجکتیویسم» مینامد.
مقصود او این است که نهاد سیاسی حاکم، باید با پیگیری و اجرای حقایق آبجکتیوی که خبر از واقعیات انسان و جهان میدهند زمینه را برای تحقق این غایات خیر فراهم آورد. اما از نظرگاه کارکردگرایانه هایک، گام نهادن در مسیر درست اجتماعی و اقتصادی نه با رعایت قوانین عینی طبیعت، بلکه با پیروی از مکانیسم هایی هدایت کنندهای ای ممکن است که صرفا کارکرد صحیح را برای سازگاری فعالانه ما با محیط در اختیارمان قرار میدهند.
از نظر هایک سوژه انسانی ناتوانتر از چیزی است که بتواند مقولات منطقی، اخلاقی و یا طبیعی را اگاهانه بشناسد و بکار گیرد؛ از نظر او، نه ممکن و نه مطلوب است که سوژ بتواند در یک فرایند قصدمندانه با مقولات عینی دست و پنجه نرم کند تا به معرفتی متّقن و مستقل از باقی پدیدار ها برسد، سوژه به دلیل ناتوانیهای شناختیاش باید همواره عاری از هرگونه جهتگیری ارزشی، صرفا تحت تاثیر سیگنالهای هدایت کننده اجتماعی و اقتصادیای باشد که از سوی جامعه بر او تحمیل میشوند.
تاکید آین رند بر روی وجه آبجکتیو شناخت، ضرورتا گسستی بین سوژه و سیگنالهای کارکردی هدایتکننده میآفریند که جدایی سوژه از عقلانیت اجتماعی را در پی دارد. یعنی فرد، به جای پیروی از سیگنالهای پویایی که او را به سمت کارکرد اجتماعی و اقتصادی مفید هدایت میکنند، همواره در دام مقولاتی «وجودی» و «ثابت» گرفتار است که مانع آشنایی و تطبیقِ او با هنجارهای اجتماعی جدید میشوند.
نکتهی اصلی این اختلاف این است که برخورداری صحیح از این سیگنالهای هنجاری و اقتصادی تنها در صورتی ممکن است که فاهمه، به عنوان قوهی فهم، باید الزاما در شرایطی بیطرف و غیرآبجکتیو قرار گرفته باشد. بدین ترتیب سوژه رندی نمیتواند همزمان هم در جامعه ای برپایه عقلانیت ابجکتیو زندگی کند، و هم به کیفیت سوژه هایکی، از سیگنالهای هنجاری دیگر جوامع و گروهها برخوردار شود یا حتی خود مبدع آن باشد.
در واقع میتوان گفت شرط اول بهرهمندی از مزایایِ هنجاری جوامع پیشرو تر و یا ابداع هنجار های جدید، ابتدائا در گرو این امر است که اعضای جامعه به ناآگاهی و ضعف شناختی خود نسبت به امر سیاسی-اجتماعی حقیقی معترف باشند تا بتوانند هرچه بهتر از مکانیسمهای هدایتکننده بهره ببرند؛ رویکرد پستمدرن هایکی که فلسفه عینیتگرای رند درست در مقابل آن قرار دارد.
دیدگاه خود را بنویسید